شبهاي قدر خيليها از دور و نزديك خودشان را به اين كوچه ميرسانند؛ كوچهاي قديمي با همسايههايي صميمي؛ همسايههايي كه در شبهاي قدر دست بهدست هم ميدهند تا ضيافت افطار را به سبك و سياق خودشان برپا كنند. همه همسايههاي اين كوچه در شبهاي نوزدهم، بيستويكم و بيستوسوم مهمان اين ضيافت دلچسب در محيطي گرم و دوستانه هستند. مهماني مخصوص خانمهاست و برپايي آن در كلاس قرآن خانمها كليد زده شد؛ كلاس قرآني كه دوشنبه هر هفته و هر بار در خانه يكي از خانمها برگزار ميشود اما اين كلاسها در ايام ماه مبارك رمضان و ماه محرم هر سال حال و هواي ديگري بهخود ميگيرد. حالا درست 10سال است كه ضيافت افطار در شبهاي قدر در اين كوچه برپاست و خانمها چند ساعت قبل از اذان براي كمك در كارها وارد پاركينگ خانهاي ميشوند كه در اين 3شب وقف مراسم افطاري شده است.
- شروع از جلسات قرآن
آپارتماني كه در پاركينگ آن ضيافت افطار برپاست در انتهاي كوچه شهيد ورزدار واقع شده است؛ از قضا يكي از بانيان اين مراسم عروس خانواده ورزدار است؛ خانوادهاي كه كوچه به نام شهيدشان پلاك شده است. در پاركينگ بهخاطر آسايش و راحتي خانمها تا نيمه پايين آمده و براي وارد شدن به داخل آن بايد كمي خم شويد. بوي سبزي و سنگك داغ دل هر مهمان روزهداري را ميبرد. دخترهاي كوچكتر به همراه بزرگترهاي خود دور سفرهاي جمع شدهاند و با سرعتعملي كه مخصوص خودشان است مقداري پنير، سبزي و خرما را در ظرفهاي يكبار مصرف ميچينند. هنوز مهمانها نيامدهاند و خانمها فرصت براي چيدمان سفره و بساط افطاري دارند.
در اين ميان خانم جواني در تلاش براي درست كردن چاي است. زير لب ميگويد: «ديگه چيزي تا افطار نمونده» و با عجله قوري را پرميكند. در همين لحظه خانم ميانسالي از در پاركينگ وارد ميشود. فاطمه نيرومند عروس كوچك خانواده ورزدار است. او يكي از بانيان مراسم افطاري است. توضيح ميدهد كه در اين مراسم همه اهالي كوچه دعوت هستند. حتي رهگذراني كه در اين 3شب به جمع آنها ميپيوندند قدمشان روي چشم بانيان جا دارد و آنها با جان و دل از تازهواردها استقبال و پذيرايي ميكنند. فاطمه خانم ميگويد: «10ساله كه اين مراسم را در اين 3شب برپا ميكنيم. كارهاي اصلي به دوش ماست اما تو اين مراسم خيلي از همسايههامون مشاركت دارند. هر كسي به اندازه وسعش براي برپايي اين سفره كمك ميكنه». البته بخشي از پول برپايي سفره افطار در همين كلاسهاي قرآني كه خانمها شركت دارند تهيه ميشود؛ «ما در طول 30روز ماه رمضون، قرآن رو ختم ميكنيم و هر بار خونه يكي از خانومها مراسم روخواني جزء قرآن برپا ميشه. در واقع تو همين مراسم بود كه ما به فكرمون رسيد تا به مهموناي جلسات قرآن افطاري بديم». البته آن موقع افطاريها به پخش شلهزرد، آش يا حتي نان براي افطار ختم ميشد اما كمكم خيليها دلشان خواست نذري بدهند و در سفره افطار سهيم شوند؛ «بعد از يه مدت تصميم گرفتيم پولهايي كه تو جلسات قرآن جمع ميشه خرج خانوادههاي نيازمند و بيبضاعت يا تهيه جهيزيه دخترخانمها بشه. ديگه هر چي پول اضافه مياومد رو گذاشتيم براي افطاري دادن اما مشاركت خانمها آنقدر خوب بود كه بعد از يه مدتي تصميم گرفتيم اين سفره رو بزرگتر كنيم». حالا كار بين همسايهها مشاركتي است. حرف از سفره افطار شبهاي قدر كه ميشود كسي بيكار نمينشيند؛ يكي زيرانداز ميآورد و ديگري نان سبزي و خرما. يكي شربت و ديگري پيكنيك براي درست كردن چاي؛ هركس به هراندازهاي كه ميتواند. در اين ميان بانيها كار را بهدست ميگيرند و با مديريت خود سفره ضيافت شبهاي قدر را به بهترين شكل ممكن برپا ميكنند. فاطمه خانم ميگويد: «اين وسط اون خانمهايي كه همسرشون وضع مالي بهتري دارن، پول ميدن براي شام. خب امسال قرار بود عدسپلو بديم اما چون خوب پول جمع شد تصميم گرفتيم جوجه كباب بديم».
- رابطهاي فراتر از همسايگي
بهنظر ميرسد چاي دم كشيده. خانم جواني كه مسئول چاي است مدام به بچهها تذكر ميدهد كه دور و بر كتري آب جوش نباشند. فاطمه خانم با شنيدن اين حرف لبخندي ميزند، خاطرهاي در ذهنش جان ميگيرد و ميگويد: «عجب روزي بود. يه سال تو همين روزا كه سرگرم افطاري دادن به همسايهها بوديم كتري از دستم در رفت و آب جوش سرازير شد رو پام. نفسم رفت. خانمها پام رو تو ظرف پر از يخ گذاشتن. از درد صدام درنمياومد. همون روز با اون پا رفتم خونه. تاول شديد زده بود. گفتم اين پا ديگه واسه من پا نميشه اما همون شب تو دلم به خدا گفتم من تو هيئت و دستگاه اهلبيتات داشتم كار ميكردم، ازت ميخوام كه شفاي پام رو خودت بدي. شايد باورتون نشه اما بدون دوا درمون پام بعد از چند روز خوب شد».
يكي از خانمها كه تا چند لحظه پيش گوشش را داده بود به خاطره فاطمه خانم به حرف ميآيد و ميگويد:« اين سفره و هيئتي كه محرمها تو همين كوچه برگزار ميشه به خيليها حاجت داده. به خاطرهمين خيليها نذرشونرو ميارن ميدن به ما تا سهيم باشن؛ چه تو سفره افطار ماه رمضونا چه هيئت ماه محرما». اينطور كه عذرا خانم با هيجان تعريف ميكند، محرمها هم در اين كوچه غوغايي است. كل كوچه ديگ برنج و خورش ميچينند و هيئتي هم در خيمه بزرگي كه سر كوچه زده ميشود، برپاست. اينبار همسران بانيان به كمك خانمهايشان سر ديگها حاضر ميشوند.
«محرمها خانوماي كوچه دور هم جمع ميشن و شروع ميكنن به تميز كردن پياز و لپه و برنج. از صبح تا شب ما كار ميكنيم و شب تا صبح هم مردامون غذا رو ميپزن ». عذرا خانوم نفسي تازه ميكند، نيم نگاهي به فاطمه خانم مياندازد و با لبخندي ميگويد: «خدا خير بده مردامون رو. تو هر كاري هواي ما را دارن». فاطمه نيرومند هم در تكميل گفتههاي دوست و همسايه قديمي اضافه ميكند: «خداييش همين سفره افطار هم با حمايت مردا برپا ميشه. اگه اونا پول ندن كه كاري از پيش نميره. در واقع آقايون اين كوچه هم سهم بزرگي تو سفره افطار زنونهما دارن».
در اين فاصله چند خانم كه چند نفرشان سني ازشان گذشته درحاليكه سنگيني خود را روي عصاي در دستشان انداختهاند، به زحمت و نفسنفس زنان وارد پاركينگ فرششده ميشوند؛ «خدا خيرتون بده، خدا جووناتون رو واستون نگه داره، خدا از خانومي كمتون نكنه، قبول باشه، خسته نباشيد دختراي گلم. خدا امواتتون رو رحمت كنه.»
پيرزني با ذكر خير براي بانيان، همراه با جمع تازه واردها گوشهاي دنج را براي نشستن انتخاب ميكند. فاطمه خانم ميگويد: «تو اين كوچه خيليها ديگه انگار با هم فاميل هستن تا همسايه. آنقدر كه روابطمون قديميه. تا ديروز مادراي ما روابط اين شكلي داشتن و مراسم برپا ميكردن و حالا ما داريم كار اونهارو ادامه ميديم و بعد از ما هم بچههاي ما». افسانه خانم هم يكي ديگر از بانيان و همسايههاي كوچه است. حرفها كه به اينجا ميرسد سكوتش را ميشكند و ميگويد: «ما نه فقط امروز كه روزاي ديگه هم با هم ارتباط داريم. خونه همديگه ميريم و اگه مشكلي باشه حلش ميكنيم. حتي گاهي ممكنه بين زن و شوهري اختلاف باشه، اون وقت چند نفر از همسايهها واسطه ميشن و آشتيشون ميدن. رابطه ماها بيشتر از همسايگيه. تو غم و شادي كنار هم هستيم و حتي صندوقي داريم كه اگه كسي مشكلي داشت بتونه از اين صندوق وام برداره و به زخم زندگيش بزنه».
- بانيهاي كوچك سفره افطاري
در جمع بانيان و خانمهايي كه خدمت ميكنند، بچههايي هم هستند كه پيشقدم براي كمك كردن يا راهاندازي سفره افطار هستند. مثل عرشياي 8ساله كه به همراه مادرش مرضيه خانم از بانيان اصلي سفره افطار هستند. او قلك خود را براي كمك مالي به سفره شكسته و حالا هم سعي دارد در درست كردن شربت به چند باني كوچك ديگر مثل خودش كمك كند. محدثه و چند دختر 12يا 13ساله ديگر هم پاي ثابت كمك در اين سفره افطاري هستند و هر كاري از دستهاي كوچكشان بربيايد دريغ نميكند. آنها هم پول توجيبيهايشان را براي افطار صرف كردهاند؛ «خيليها براي كمك پيشقدم ميشن. حتي همسايههايي كه قبلا اينجا بودن و حالا رفتن يه محله ديگه، شبهاي قدر و محرمها دوباره ميان تو همين كوچه». آذري، آزادي، فتح، جنتآباد، ستاري و شمشيري فرق نميكند. سفره افطار شبهاي قدر كه باز ميشود همه خودشان را از دور و نزديك ميرسانند. بانيها اعتقاد دارند صلهارحام مابين همسايهها هم بايد باشد و اين كارها صرفنظر از جنبه معنوي آن، باعث ايجاد اتحاد، همبستگي و دوستي مابين همسايهها ميشود.
به همينخاطر در ايام قدرماه مبارك رمضان، يكي از خانمها اول صبح موظف ميشود تا زنگ خانه همه همسايهها را به صدا دربياورد و آنها را براي جلسات قرآن و مهماني سفره افطار دعوت كند. بعد از صرف افطار هم خانمها پس از تميز كردن محل مراسم، به خانه يكي ديگر از همسايهها ميروند و تا خود سحر احيا نگه ميدارند و قرآن به سر ميگيرند. فاطمه نيرومند ميگويد: «شايد باورتون نشه اما اين دورهميها خيلي باعث خير شده. ما همسايهاي داشتيم كه وقتي به اين كوچه اومد فهميديم تو خونش يخچال و چند تيكه وسيله مهم ديگه نداره. اينه كه همه با هم جمع شديم، پول گذاشتيم و وسيلههاي مورد نظر اون خانوم رو تهيه كرديم».
در اين كوچه آقايان هم در هر كارخيري مثل خانمهايشان پيشقدم ميشوند. فقط كافي است بو ببرند مشكلي براي همسايهاي پيش آمده. آن وقت است كه همه دست بهدست هم ميدهند تا مشكل را حل كنند.
- به صرف افطار
پاركينگ حالا شلوغتر از زماني است كه وارد شده بودم. هوا تاريك شده و تا اذان چيزي باقي نمانده. عذرا خانم، زن جواني را نشان ميدهد كه همين حالا از راه رسيد. او ميگويد: «ليلا خانوم و همسرش اين پاركينگ رو اختصاص دادن براي مهماني شبهاي قدر». اما ليلا با حالتي متواضعانه به سرعت ميگويد: «نه بابا اين چه حرفيه. من چي كاره هستم. اينجا براي امام حسينه». به سرعت سفره پهن ميشود. ظرفهاي نان و سبزي و سوپ دست بهدست در سفره چيده ميشوند.
مرضيه، خانم جواني كه مسئول چاي بوده حالا كارش را شروع ميكند و فنجانها را در سيني ميچيند. دور تا دور سفره پر ميشود از خانمهاي همسايه. با غروب آفتاب هوا همچنان گرم است و گرمتر ميشود از حضور همسايههاي صميمي كوچه ورزدار. فاطمه نيرومند ميگويد: « شايد اگه اين برنامهها نبود ما هم بيتفاوت و سرد به هم بوديم اما شروع جلسات قرآن كه خانم درويش و معصومه خانم بانيهايش بودند، باعث شد تا همسايگي ما از قبل هم پررنگتر و صميميتر شود». فاطمه خانم اين را ميگويد و ميرود دنبال غذا چون بعد از افطار به خانمها بلافاصله غذا داده ميشود. يكي از خانمها بلند ميگويد: «هنوز اذان ندادهها. يه وقت چيزي نخوريد روزهتون باطل بشه». 2دقيقه تا افطار باقي مانده. قديميترها پاي سفره افطار دست به آسمان بردهاند و در حال خواندن دعا و مناجات هستند. جوانترها هم لحظه شماري ميكنند تا اذان بدهد. يكي فرياد ميزند: «خانمها اذان داره پخش ميشه. قبول حق. التماس دعا داريم». موقع افطار كه ميشود، عطر چاي تازه در هوا ميپيچد، پارچهاي پر از شربت دست بهدست ميچرخند تا عطش را از روزهداران بگيرند. اينجا كوچه ورزدار است؛ كوچهاي قديمي با همسايههايي صميمي كه شبهاي قدرشان را پاي يك سفره مينشينند و افطار باز ميكنند.
نظر شما